داستان كوتاه

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

نويسنده :ميلاد كيا

سال نگارش:1392

جای سوختگی بر مردی که تکرار میشود

مرد لحظه ای ایستاد به اندازه ای که تردیدش را برای باز کردن در از بین ببرد  و سپس نفسش را حبس کرد و در را باز کرد و بعد چیزی به ذهن نویسنده نیامد. تنها نشست و به  خطوط نوشته شده نگاه کرد و به علامت تایپ روی صفحه مانیتور خیره شد و خط نوشته شده را پاک کرد حالا مرد دیگر تردید نداشت و حتی نفس هم نمی کشید و صورتش کبود بود. صدای چکیده شدن قطره های آب از طبقه ی بالایی شنیده می شد و خنده ی زنی که از چیزی مست بود و حالا مرد سیگارش را روشن می کند و به آتشش خیره می شود. نویسنده مردد می شود نمی خواهد بنویسد ، نمی خواهد مرد بالا برود و بفهمد زن از چه چیز این چنین شاد است . اما مرد بالا می رود سیگارش را در حریم دستش گرفته و آتشش را بر کف دستش حس می کند. زن همچنان می خندد و دست های نویسنده می لرزد. حالا نویسنده هم سیگاری روشن می کند و نگاهش به صفحه مانتیتور خیره می ماند. زن در سر نویسنده قهقهه می زند مستانه و نویسنده میل شدیدی دارد که خنده اش قطع شود حال خوبی ندارد. سیگار مرد در راهرو دستش را می سوزاند و مرد صدایی می دهد و خنده زن قطع می شود و صدایی شبیه پچ پچ از بالا شنیده می شود. خون به صورت نویسنده می دود و مرد در راهرو سرخ می شود. هوای بیرون پنجره ابری است و چند قطره از رگبار برروی شیشه اش مانده و مردی که کارش نوشتن است خودکارش را تکیه داده به فنجان قهوه اش که بخاری به آرامی از آن بلند می شود.نویسنده داستانش خسته است صورتش سرخ شده و در خلق مردی که در راهرو خانه اش جای سوختگی روی دستش را می مالد مانده . مردی که کارش نوشتن است می داند که نویسنده چه می خواهد اما از آنجایی که مرد هم ساخته ذهنش است در تناقض بین خواسته هایشان مانده. مرد از پله ها بالا می رود در حالی که ناخنهایش را به دیوار می کشد و ردش بر گچ رنگ نشده دیوار می ماند و این حرکتش نویسنده را متعجب می کند و تعجبش مردی که کارش نوشتن است را به خنده می اندازد نویسنده مرد را می نویسد که درب چوبی اتاق را باز می کند و صدای حبس شدن نفسی از پشت در به گوش می رسد نویسنده دستانش را با خشم به میز می کوبد . فریاد می زند روایت این گونه نبود اما بی اختیار دستانش برروی صفحه کلید می رود و می نویسد مانند اینکه کسی دستانش را گرفته باشد و انگشتانش را بر صفحه کلید فشار دهد. خشم نویسنده به مرد منتقل می شود . مرد در را باز می کند چشمانش سرخ است و میل شدیدی به شکستن چیزی دارد . مردی که کارش نوشتن است بر می خیزد تا برای خودش چای بریزد و این گونه مرد در چارچوب در با چشمانی که از خشم سرخ است منتظر می ماند و ذهن نویسنده از ایده خالی می شود باز هم نشسته است ذل زده به علامت چشمک زن روی صفحه مانیتور. مرد ناگهان به حرکت در می آید تصویر روبرویش تار است و سایه زنی روی دیوار موهایش را شانه می زند . مرد می تواند بوی عطرش را احساس کند و حتی صدای شانه زدن موهایش را بشنود . اما تصویر زن گنگ است، صورت زن برای مرد آشکار می شود و شباهتی به زن ذهن مرد ندارد. مرد فکر می کند که زن را بلندقدتر به خاطر می آورد و نگاهش را در چشمان دیگری دیده بود. نویسنده خیره شده به عکس زنی که سرش را به سمتی گرفته در حالی که لبخند می زند موهایش را شانه می کرد نویسنده لبخندی می زند و ادامه داستانش را می نویسد مرد به سمت زن می رود انگشتانش را در موهایش فرو می کند و موهای زن را در دست می گیرد . زن حرکتی نمی کند ، زن تنها سایه ای است که مرد نمی شناسدش اما می داند که باید چه کند. مردی که کارش نوشتن است دستهایش را به پشت گردنش گره کرده و به پنکه سقفی خیره شده . احساس می کند چشمانش خسته است و چند خط آخر داستانش به دلش نمی چسبد و آنها را خط می زند . حالا مرد در چارچوب در ایستاده و صورتش سرخ است . داستان عوض می شود و این مرد را عصبی می کند. می داند که چه شده بود و هنوز میل به گرفتن موهای زن در وجودش زنده است اما حالا تنها دستانش را در هوا مشت کرده و به اتاق خالی نگاه می کند. نویسنده دست از نوشتن می کشد . می ایستد و دستانش را به اطراف باز می کند و گردنش را می چرخاند . صدای زن از اتاق شنیده می شود که بلند می خندد و نویسنده به سوی اتاق می رود. چیزی او را به سمت در می کشاند. می تواند تصور کند که زن سرش را به سمتی کج کرده و موهایش را شانه می زند و حتی می تواند تصور کند که چند تار از موهایش در برس به جا می ماند و بعد بدون اینکه در را باز کند می بیند که زن سرش را روی زانوی مرد می گذارد و چشمانش را می بندد . آماده است دستهای مرد در موهایش فرو رود و صورت مرد سرخ است مردی که کارش نوشتن است در را باز می کند و نویسنده را می بیند که پشت در ایستاده و مرد به نگاه می کند که دستهایش را مشت کرده . مردی که کارش نوشتن است مرد را از اتاق بیرون می برد و پنجره را باز می کند . حالا نویسنده لب پنجره ایستاده و برس را به سینه اش فشار می دهد. صدای جیغ زنی از خیابان شنیده می شود. مردی که کارش نوشتن است صدا را بلندتر از حد معمول می نویسد گویی که کسی بر سر نویسنده جیغ می کشد و نویسنده خودش را پرتاب می کند. مرد افتادن نویسنده را می بیند حتی حرکتی برای گرفتنش می کند اما نویسنده مانند مجسمه ای از پنجره سقوط می کند . حداقل مردی که کارش نوشتن است سقوطش را اینگونه می نویسد مردی چشمانش را می بندد زن حالا در سر مرد جیغ می کشد مردی که کارش نوشتن است تصمیمش را گرفته مرد را هم به لب پنجره می برد. مرد شانه اش را به سینه اش می چسباند اما ناگهان از پنجره پایین می آید کلمات نوشته می شود و مردی که کارش نوشتن است به دستانش خیره می شود و زن ایستاده روبرویش سرش را کج کرده و می خندد و مردی که کارش نوشتن است فکر می کند که زن مست است زن دستهایش را در هوا باز می کند و به مردی که کارش نوشتن است لبخند می زند صدای پچ پچی از اتاق بغلی به گوش مردی که کارش نوشتن است می رسد و مرد می نویسد بدون اینکه کارش نوشتن باشد. مرد فقط مرد است و زن حالا دوباره پرتاب می شود و فرقی نمی کند که مرد چند بار سعی می کند او را نجات دهد مرد تنها دستانش را مشت کرده و جای سوختگی روی دستش بیشتر احساس می شود زن شانه اش را بغل خواهد کرد و پرتاب خواهد شد و مرد می نویسدش بارها و بارها . مرد پایان داستانش را عوض می کند مردی که نویسنده قبل از اینکه خودش را پرتاب کند نوشته بودش ایستاده بالای سر مردی که کارش نوشتن است و دستش را دور گردن مردی که کارش نوشتن است گره کرده . مرد احساس خفگی می کند و می نویسد این کار اوست مرد فشار انگشتانش را بیشتر می کند و صدای خفه ای بلند می شود. مردی که کارش نوشتن است دست و پا می زند قلم از دستش می افتد و مرد همچنان گردنش را فشار می دهد. داستان خودش نوشته می شود. و مردی که کارش نوشتن بود در حالی که چشمانش سرخ شده و زبانش از دهانش بیرون زده روی صندلی اش افتاده . مرد ایستاده بالای سرش و به پایان داستانش می نگرد. تصور نمی کند واقعاً می نگرد. او روی صندلی اش می نشیند و صدای جیغ زنی در گوشش می پیچد . مدتی بی حرکت می نشیند و بعد کاغذی از کشوی میز بیرون می کشد و شانه ای که چند تار مو روی آن مانده بود را روی میز می گذارد و شروع به نوشتن می کند. خط اول را همانطور که تصور کرده بود می نویسد. «مرد لحظه ای می ایستد به اندازه ای که تردیدش را برای باز کردن در از بین ببرد.»


انجمن ادبي فانوس اراك...
ما را در سایت انجمن ادبي فانوس اراك دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : canjomanqoqnoos3 بازدید : 148 تاريخ : سه شنبه 9 آذر 1400 ساعت: 21:02